.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۱۰۰→
- همین چند دیقه پیش داشتم لابلای جزوه هام دنبال یه برگه می گشتم که یه نامه پیدا کردم.اولش فکر کردم کار توئه وباز هوس مسخره بازی کردی و توش چرت وپرت نوشتی.ولی وقتی نامه رو بازکردم وخوندمش،داشتم ازذوق سکته می کردم...
پریدم وسط حرفش:
- خاک توسر شوهرندیده ات کنن!مگه نامه عشقولانه ذوق کردن داره؟
نیکا چپ چپ نگام کردوگفت:نداره؟!
بانیش بازبهش نگاه کردم وگفتم:چرا داره.خب...بقیش و بگو.
نیکا خندیدوادامه داد:
- هیچی دیگه.متین تونامه نوشته بود که خیلی وقته که می خواسته بهم بگه اما روش نمی شده وفکر می کرده که اگه بگه،من ناراحت می شم واینکه می ترسیده که نکنه جوابم منفی باشه...بلاخره امروز دلش و به دریا می زنه ونامه رو میذاره لای جزوه هام...
دوباره وسط حرفش پریدم و باجیغ گفتم:راستی تو کی جزوه هات و داده بودی به اون؟
- یه هفته پیش.
- پس چرا به من نگفتی؟
- فکر نمی کردم مهم باشه.
نیشم و بازکردم و دندونام و به نمایش گذاشتم.باذوق گفتم:همه چیزای مهم از همین جزوه مزوه هاشروع میشن.
خلاصه نیکا یه ذره دیگه صحبت کرد وگفت که قراره اگه نظرش مثبت بود،به متین بگه.
به اینجاکه رسید گفتم:که بعدش چی بشه؟
- هیچی دیگه.بعدش قراره باهم دوست بشیم.
- متین به همین صراحت گفت که باهم دوست بشید؟!!
- نه.ولی من از لابلای حرفاش فهمیدم که می گفت آشنابشیم و این چیزا.
- بابا توام خودت متنخصصیا تواین موارد!!!
- اختیار دارین دست پرورده ایم.
خندیدم وگفتم:
- حالا کی می خوای بهش جواب بدی؟!
- نمی دونم. اگه به من باشه که دلم می خواد همین فردا برم بهش جواب بدم اماخب ضایع اس.باید یه ذره عشوه خرکی بیام!!
- پس چی که باید عشوه خرکی بیای؟!!عشوه شتری هم کمه.دختربه این ماهی و می خوایم بدیم بهش!اگه همین جوری یهویی بری بهش بگی باشه،هوابَرِش می داره فکر می کنه چه خبره!!
نیکا خندیدوچیزی نگفت.
بعداز یه ذره چرت وپرت گفتن،من قضیه های امروزو تعریف کردم.نیکا دلش و گرفته بودو فقط می خندید.وقتی به قضیه خواستگاری پارسا رسیدم، کلی جیغ وداد کرد که:
"خاک توسرت!تو یه دونه بیشتر خواستگار نداری اون وخ اونم پروندی.دیوونه ای به خدا!!"
بامسخره بازی گفتم:عزیزم خودت می دونی که خواستگارای من قابل شمارش نیستن!خوشم نمیومد ازش گفتم نه!!!
- ازبس که خری...دیگه ببین اون چقدر خره که تورو دوست داره وبه خاطرت بارفیقاش کتک کاری کرده.
- عزیزم من خیلی ازاین خاطرخواه هادارم رو نمی کنم که ریا نشه.پارسا که چیزی نیست دربرابر اونای دیگه.
نیکا خندیدوگفت:کاش منم اونجا بودم و دعوارو می دیدم.
- اگه نمی رفتی پتروس فداکار نمی شدی،دعوا به اون مهیجی رو ازدست نمی دادی.
نیکا بامسخره بازی گفت:پتروس فداکار شدن من و بیخیال.ازدعوا بگو.آقامون که چیزیش نشد؟!
پریدم وسط حرفش:
- خاک توسر شوهرندیده ات کنن!مگه نامه عشقولانه ذوق کردن داره؟
نیکا چپ چپ نگام کردوگفت:نداره؟!
بانیش بازبهش نگاه کردم وگفتم:چرا داره.خب...بقیش و بگو.
نیکا خندیدوادامه داد:
- هیچی دیگه.متین تونامه نوشته بود که خیلی وقته که می خواسته بهم بگه اما روش نمی شده وفکر می کرده که اگه بگه،من ناراحت می شم واینکه می ترسیده که نکنه جوابم منفی باشه...بلاخره امروز دلش و به دریا می زنه ونامه رو میذاره لای جزوه هام...
دوباره وسط حرفش پریدم و باجیغ گفتم:راستی تو کی جزوه هات و داده بودی به اون؟
- یه هفته پیش.
- پس چرا به من نگفتی؟
- فکر نمی کردم مهم باشه.
نیشم و بازکردم و دندونام و به نمایش گذاشتم.باذوق گفتم:همه چیزای مهم از همین جزوه مزوه هاشروع میشن.
خلاصه نیکا یه ذره دیگه صحبت کرد وگفت که قراره اگه نظرش مثبت بود،به متین بگه.
به اینجاکه رسید گفتم:که بعدش چی بشه؟
- هیچی دیگه.بعدش قراره باهم دوست بشیم.
- متین به همین صراحت گفت که باهم دوست بشید؟!!
- نه.ولی من از لابلای حرفاش فهمیدم که می گفت آشنابشیم و این چیزا.
- بابا توام خودت متنخصصیا تواین موارد!!!
- اختیار دارین دست پرورده ایم.
خندیدم وگفتم:
- حالا کی می خوای بهش جواب بدی؟!
- نمی دونم. اگه به من باشه که دلم می خواد همین فردا برم بهش جواب بدم اماخب ضایع اس.باید یه ذره عشوه خرکی بیام!!
- پس چی که باید عشوه خرکی بیای؟!!عشوه شتری هم کمه.دختربه این ماهی و می خوایم بدیم بهش!اگه همین جوری یهویی بری بهش بگی باشه،هوابَرِش می داره فکر می کنه چه خبره!!
نیکا خندیدوچیزی نگفت.
بعداز یه ذره چرت وپرت گفتن،من قضیه های امروزو تعریف کردم.نیکا دلش و گرفته بودو فقط می خندید.وقتی به قضیه خواستگاری پارسا رسیدم، کلی جیغ وداد کرد که:
"خاک توسرت!تو یه دونه بیشتر خواستگار نداری اون وخ اونم پروندی.دیوونه ای به خدا!!"
بامسخره بازی گفتم:عزیزم خودت می دونی که خواستگارای من قابل شمارش نیستن!خوشم نمیومد ازش گفتم نه!!!
- ازبس که خری...دیگه ببین اون چقدر خره که تورو دوست داره وبه خاطرت بارفیقاش کتک کاری کرده.
- عزیزم من خیلی ازاین خاطرخواه هادارم رو نمی کنم که ریا نشه.پارسا که چیزی نیست دربرابر اونای دیگه.
نیکا خندیدوگفت:کاش منم اونجا بودم و دعوارو می دیدم.
- اگه نمی رفتی پتروس فداکار نمی شدی،دعوا به اون مهیجی رو ازدست نمی دادی.
نیکا بامسخره بازی گفت:پتروس فداکار شدن من و بیخیال.ازدعوا بگو.آقامون که چیزیش نشد؟!
۳۱.۱k
۲۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.